صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥
صفای غم وفای اشک صفای غم وفای اشک

خداحافظ ای دنیــــــــای نیــــــــرنگ و نامردی

 

خداحافظ ای دنیــــــــای نیــــــــرنگ و نامردی

خداحافظ ای تنهـــــــایی و شبهـــــای سردی

 

خداحافظ ای دلهـــــــــــــایی یخ زده و سنگی

خداحافظ ای عاشقــــــــان کاغــــذهای رنگی

 

خداحافظ ای شبهـــــــای غــــم و اندوه و درد

خداحافظ ای یاران همــــــــــدم و مونس سرد

 

خداحافظ ای دلهــــــــــــای شکسته و خسته

خداحافظ ای عاشقـــــــــان به انتظار نشسته

 

خداحافظ ای کــــــــــــــوچه های تنگ و باریک

خداحافظ ای زمستــــــــــــانهای سرد و تاریک



تاريخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 | 3:20 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام

 

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام


آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست


آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم ..

 

من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم


میدونی جز تو کسی رو ندارم ..

 

باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم



تاريخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 | 3:11 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

گاهی عمر تلف میشود

گاهی عمر تلف میشود ؛

 

به پای یک احساس ….

 

گاهی احساس تلف میشود ؛

 

به پای عمر !

 

و چه عذابی میکشد ،

 

کسی که هم عمرش تلف میشود ؛

 

هم احساسش …



تاريخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 | 3:7 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

قطعه شعری درباره لیلی مجنون

فلک پیشتر زین که آزاده بود   از آن به کنیزی مرا داده بود
همان مهر و خدمتگری پیشه داشت   همان کاردانی در اندیشه داشت
پیاده نهاده رخش ماه را   فرس طرح کرده بسی شاه را
خجسته گلی خون من خورد او   بجز من نه کس در جهان مرد او
چو چشم مرا چشمهٔ نور کرد   ز چشم منش چشم بد دور کرد
ربایندهٔ چرخ آنچنانش ربود   که گفتی که نابود هرگز نبود
بخشنودیی کان مرا بود از او   چگویم خدا باد خشنود از او
مرا طالعی طرفه هست از سخن   که چون نو کنم داستان کهن
در آن عید کان شکر افشان کنم   عروسی شکر خنده قربان کنم
چو حلوای شیرین همی ساختم   ز حلواگری خانه پرداختم
چو بر گنج لیلی کشیدم حصار   دگر گوهری کردم آنجا نثار
کنون نیز چون شد عروسی بسر   به رضوان سپردم عروسی دگر
ندانم که با داغ چندین عروس   چگونه کنم قصه روم و روس
به ار نارم اندوه پیشینه پیش   بدین داستان خوش کنم وقت خویش


تاريخ : سه شنبه 22 ارديبهشت 1394 | 3:16 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

هىچ کس غمم رو ندىد

خدا جون هیچ کس غمم رو ندید

با لبخندون و حرفام به همه نشون دادم که شادم

ولی کسی نفهمید واقعا چه حالی دارم

خدا جون تازه فهمیدم

تو همونطور که ادمو عاشق میکنی همون طور هم میشکونیش

نمیدونم درست فهمیدم یانه

چرا خدا چرا

چرا کسی که معلوم نیست بهش میرسی یانه رو جلوم گزاشتی تا اینطوری بشکنم 

چرا با این کارت غرورمو احساسمو وجودمو قلبمو شکستی

ولی دیگ ساکتم سعی میکنم هیچی از خودم و احساسم به کسی چیزی نگم توی قلبم همه چی رو دفن میکنم

وتابلوی ایست رو جلو چشمام میزارم تادیگ از این جلوتر نرم

خدا جونم زیادی حرف زدم ببخشید

ولی یک خواهش

من که نرسیدم اما:

بقیه عاشقارو به عشقاشون برسون

خدافظ خدا جونم



تاريخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 | 3:33 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

داستان عاشقانه مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»


زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»


شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.



تاريخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394 | 10:27 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

من پسرم

مَن از نَســــل مجنونم...

مَن از جِنـــس شــــیرینَم...

مَن پسرم...

با تمام حساســـیت های پسرانه ام...

با تلنگری بارانـــی میشوم...

با جُـــــمله ای رام میشوم...

با کَلـــمه ای عــــــاشق میشوم...

با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم...

به راحَتی وابَــــــسته میشوم...

با پیــــــروزی به اُوج میرسم...

هنوز هم با خودم حَرف میزنَم...

هنوزم واسه خودم لـــالـــایی میخوانَم...

من پسرم...
پُر از راز...

هرگز مرا نَخواهی دانِــــست...

هرگز سَرچِشــمه اَشکــــــهایم را نمی یابی...

هرگز مرا نِمیفَــــهمی...

مَگر از نَـــــــسلم باشی...

مَگر از جِنــــسم باشی...

من از جنس مجنون و عاشق: شیرینم

 



تاريخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394 | 2:51 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

 

شاخه ای شاد به سروی بودم

دست عشق آمد و من غنچه شدم

غنچه ای پاک به شاخی بودم

باد عشق آمد و من کنده شدم

من نهال سبز شهری بودم

آب عشق آمد و من مرده شدم

یاد ایام که مردی بودم

ای عشق برو،ز خویش دیوانه شدم

++++++++++++++++++++++++++++++++++



تاريخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 | 11:1 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . . .

 

خــــدایـــا !

بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . . .

بـبـخــش اگـه یـکی رو دارم بــرام خـــدایـی مـیـکـنـه . . .

بـبـخــش اگـه عـشـقـمـو بـیـشـتـر از جـونی که تــو بـهـم دادی ،

دوســـღــــش دارم !

بـبـخــش اگـه بـعـضی وقـتـا ســرت داد زدمــو عـشقـمـو ازت خــواسـتم . . .

بـبـخــش اگـه یـه مـوقـعـهـایــی عــاشـقــانــه مـیــپـرستـمـش . . .

بـبـخــش اگـه آرامــــــ♥ــــشم خــلاصــه مـیـشــه تــو صــداش . . .

خــــدایـــا !

بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . .
 
خدایا ببخش که این همه واسش خودمو به اب اتیش زدم ولی اخرشم
به هیچی نرسیدم ؟خدایا فقط منو ببخش


تاريخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 | 5:21 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

اگه به یــــــه نفر قول دادے باهــــــاش بمونے ... دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشوخــــــاموش کن

 

اگه به یــــــه نفر قول دادے باهــــــاش بمونے ...

دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشوخــــــاموش کنے ...

رو حرفــــــت باشو عاشـــــقش بــــــاش...

مطمــــــئن باش دنیــــــاشو به پات میــــــــــریزه...

کسے مرا درک نمـے کند!

وقتـے از عطر تنت...

حرم لبانت ......

صـدآے زنانه ات گرماے وجودت...

آرامش دستانت..

مهربانـے نگاهت ...

مـے گویم....

هیچ کس نمـے فهمد ...

چـﮧ حسـے دارم! چوטּ تنها "مـטּ "

"تو " را با تمام وجودم لمس کردم!

چوטּ تنهـآ مـטּ دیوآنـﮧ وآر عآشقت هستـم...



تاريخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 | 5:1 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

جملاتی درباره دختران

دخــــــتر شدم تا با تمام وجود عاشق یه نفر باشم،فقط یه نفــــــــر...

دخــــــــــتر شدم تا با احساسات قشنگ آرومش کنم...

دخــــــــــــــتر شدم تا تکیه گاه خستگی های یه مرد باشم...

دخــــــــــــــــتر شدم تا به یه نوزاد زندگی ببخشم...
.
به ســـــــــــــــــــلامتی دخترای سرزمین

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++



تاريخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 | 3:34 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

عشق باشکوه و هدیه آسمانی معبودم

عشق باشکوه و هدیه آسمانی معبودم ؛ عزیز ترین فرد زندگی من

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به تو؛به تو که همه وجودو هستی منی 

تو که عشق پاکت سالهاس باتک تک سلو لهای من اجین شده

تویی که بهترین و قشنگترین بهانه واسه نفس هام شدی 

عزیز بهتر از جانم این وب فقط مال ماس . مال من و تو

شاید بشه گفت اولین چیزی که مشترکه بین ما

باخودم قرار گذاشتم؛دیگه کمتر مزاحمت بشم

بعد از این پیام ها و دلنوشته هامو

اینجا تو وبلاگون می نویسم

 شاید با توجه به این که فول تایمی ؛ هیچ وقت ؛ به این کلبه احزان نیایی

 ولی اشکال نداره سنگ صبورم؛دلنوشته هامو اینجامیذارم

تا ازم به یادگار بمونه ؛ این آرومم میکنه ؛ شاید روزی 

که دیگه من در این دنیا نبودم ، خوندیشون ؛ 

و به عشق واقعی من پی بردی. 

عاشقت می مانم

تا روزی که ، تابوتم همچون قایقی روان بر دوش مردم باشد

و تو عشقم  آهسته زیر لب بگویی: یادش بخیر عاشقم بود

شاید هم روزی ؛ نامم را بر روی سنگ قبری خواندی

شایدهم اصلانفهمیدی از عشق تو ؛بی تو مرده ام 

عشق باشکوه تو ؛ برای همیشه یه راز میمونه

روزی که برای همیشه ترک این جهان کنم

راز پنهان عشق تو با من دفن خواهد شد

رازی که سالها مرا مثل شمع سوزاند

سوختم و ذوب شدم

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394 | 7:24 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

داستان نامه عاشقانه دختر عروسی که قسم خورده بود که بجز معشوق خود با کسی دیگر ازدواج نکند....

 

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 



تاريخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394 | 4:14 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.