صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥
صفای غم وفای اشک صفای غم وفای اشک

رنگ عشق

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »



تاريخ : یک شنبه 22 اسفند 1389 | 8:33 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

دریا مرا دریاب

ای بر سربالینم افسانه سرا دریا!

افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .

***

اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،

وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .

***

با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم

بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !

***

امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،

درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .

***

ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .

***

چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،

اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !

***

با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !

***

تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،

خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .

***

بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را

بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .

***

تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام

لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .

***

دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن

وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !



تاريخ : یک شنبه 22 اسفند 1389 | 9:24 قبل از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

داستان مرد بی جان......

روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آی مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده ...
- برین کنار .. دس بهش نزنین ...
- گداس؟
- چه خونی ازش میره ...
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و ... بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود ... تاریک .
.........
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .



تاريخ : شنبه 21 اسفند 1389 | 5:16 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

درد عشق

کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه


چقدر سخته.

تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه

زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه

لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری

.

.

چقدر سخته.

دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که

یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

.

.

چقدر سخته.

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی

.

.

چقدر سخته

وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری





تاريخ : شنبه 21 اسفند 1389 | 5:11 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

خدایا درد دلم را بشنو


خدايم آه اي خدايم صدايت مي‌زنم بشنو صدايم

شكنجه‌ گاه اين دنياست جايم به جرم زندگي اين شد سزايم

آه اي خدايم بشنو صدايم مرا بگذار با اين ماجرايم

نمي‌پرسم چرا اين شد سزايم آه اي خدايم بشنو صدايم

گلويم مانده از فرياد و فرياد ندارد كس غم مرگ صدا را

 



به بغض در نفس پيچيده سوگند به گلهاي به خون غلطيده سوگند

خدايا حادثه در انتظار است به هر سو باد وحشي در گذار است

به فكر قتل عام لاله‌ها باش كه خواب گـل به گـل كابوس خار است

خدايم اي پناه لحظه‌هايم صدايت مي‌زنم با گريه‌هايم صدايت مي‌زنم بشنو صدايم

الهي در شب فقرم بسوزان ولي محتاج نامردان مگردان

عطا كن دست بخشش همتم را خجل از روي محتاجان مگردان

الهي كيفرم را مي‌پذيرم كه از تو ذات خود را پس بگيرم

خدايم اي پناه لحظه‌هايم صدايت مي‌زنم با گريه‌هايم
صدايت مي‌زنم بشنو صدايم 

 

به مادر سوگوار جاودانـــــه كه داغ نوجوانان ديده سوگند

كمك كن تا كه با ناحق نسازم براي عشق و آزادي بميـــرم



تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1389 | 3:15 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

جملاتی احساسی و عاشقانه برای عاشقان

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

چقدرعجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه

هیچكس لیاقت اشكهای تو را ندارد و كسی كه چنین ارزشی دارد باعث اشك ریختن تو نمی شود اگر كسی تو را آنطوركه میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعی كسی است كه دستهای تورابگیردولی قلب تورالمس كند بدترین شكل دلتنگی برای كسی آن است كه در كنار او باشی و بدانی كه هرگزبه اونخواهی رسید

زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

 

زندگی همچون کلافی پیچ در پیچ است که اولش پیچ است وآخرش هیچ است

عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

 

 

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

دوست دارم زیر بارون گریه کنم می دونی چرا؟ چون کسی اشکهامو نمی بینه حتی تو عزیزم

ای بسته به تارو پودم من لایق عشق تو نبودم عشقی که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

سکوت تنها دوستی است که هرگز خیانت نمی کند

عشق دو دستی تقدیم نمی شود پس برای انکه به دستش بیاری کوشش کن

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را

عشق تنها میکروبی است که از راه چشم سرایت می کند

شمع سوزان توام اینگونه خامو شم نکن در کنارت نیستم اما فراموشم نکن

 


 

اگر در خواب می دیدم غم روز جدایی را به دل هرگز نمی دادم خیال اشنایی را

 

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

همیشه به من می گفت زندگی وحشتناک است ولی یادش رفته بود که به من می گفت تو زندگی من هستی روزی از روزها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه خورشید در اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا بارانی بود و خورشیدی در اسمان معلوم نبود شبی از شبها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه ستاره های اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا ابری بود وستاره ای در اسمان نبود خواستم برای از دست دادنش قطره ای اشک بریزم ولی حیف تمام اشکهایم را برای بدست اوردنش از دست داده بودم ...............

.......................................................................................................

 



تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1389 | 2:32 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

جملات عاشقانه انگلیسی

جملات عاشقانه انگلیسی

love is wide ocean that joins two shores
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد

--------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

love is wide ocean that joins two shores
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is afraid of losing you
عشق یعنی ترس از دست دادن تو
no matter what the question is love is the answer
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
love is the one thing that still stands when all else has fallen
زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it
عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد



تاريخ : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | 10:26 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسید آیا مى‌توانید راهى غیرتکرارى براى ابراز عشق، بیان کنید؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشیدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هدیه» و «حرف‌هاى دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شمارى دیگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بیان عشق مى‌دانند.
در آن بین، پسرى برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهى تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول براى تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و دیگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترین حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسید: آیا مى‌دانید آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فریاد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورین اشک، صورت راوى را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و یا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بى‌ریاترین‌ راه پدرم براى بیان عشق خود به مادرم و من بود... ... ...

                                               



تاريخ : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | 10:22 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

بنشین گلم در کنارم تا شاید آرام شوم

 

 

بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم

نگاه کن

بیشتر نگاه کن ....

با تمام وجود دوستت دارم

با تمام وجود تو را میپرستم

من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم

دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است  دلم به هوای دیدنت  

بهانه آغوشت را کرده!

احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ،  

همان رویایی که همیشه آرزو میکردم

با   تمام   وجود   حس    میکنم   تو    فقط    مال   منی

این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...

امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست

روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!

روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ، 

و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من داد

تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم  

و عاشقانه زندگی میکنم

عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ،  

عاشق عشقم چون عشق من تویی

عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو

عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ، 

آرزوهایم را زیباتر میکند

عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم

عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ،  

اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم

بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ،

همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !

به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ،

دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم

لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ،

تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ،

آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!

بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ،  

دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام  همان مجنون قصه ها شوم

بیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من...  ... ... ... ... ...

           



تاريخ : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | 10:18 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

لعنت به این زندگی..............

لعنت به این زندگی . وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است. وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است. وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره. وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش. وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه. وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه. حالا ام که عاشقیم می گن گناهه .............. 

                                                                                



تاريخ : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | 10:5 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

تو را دوست دارم به خاطر خودت اخلاقت نه برای زیبایت...........

 

میـ ـدونم مـ ـ ـنو نمیخـ ـوای          نمیخـ ـوای پیشـ ـ ـم نمیـای
 ☼     میـ ـدونم چشـ ـماتو بستی          زدی عـهـ ـدتو شکـ ـستـ ـی

    ☼       یــــ ـاد وقتـ ـی بـ ـد نبـ ـودی          واسه خـ ـوبـ ـی سـد نبودی
      ☼       یـــ ـاد بـــــ ـارون و تـ ـن تـ ـو          درد دلـ ـهـ ـای مـــ ـن و تـــ ـو
             ☼       لحـ ـظه هــای بـ ـا تـ و بودن          گـ ـریـ ـ ـه بـ ـا تـ ـ ـو نـ ـبـودن
                    ☼       مـ ـا اون نـ ـم نـ ـم بـ ـ ـارون          یـ ـاد گــلـ ـهـ ـای تـ ـو گلـدون
                           ☼       یـــــ ـاد اون غـ ـم قـ ـدیمـی          یـ ـاد اون یـ ـار صمیمـــــــ ــی
                                  ☼       وقـ ـتی گفـ ـتی مهـ ـربـونم          هـ ـمـ ـه بــ ـ ـ لات بــه جـونم
                                       ☼       وقـ ـتی گفـ ـتی منـ ـو داری          دیـ ـگه هیـ ـچ غمــ ـی نـداری
                                            ☼       تــــــ ـازه آخـ ـرش کـه رفتی          رفـ ـتنی کـ ـه بـ ـر نگـ ـشتـی
                                             ☼    ○ مـ ـنو بی کس جا گذاشتی          تـ ـ ـو قفـ ـس تنهــا گذاشتی ○
                                                 <«-----------------------------                -----------------------------»>
                                             ☼   ○ غـ ـ ـم تــو در بـ ـه درم کـرد          عشـ ـق تو خـ ـاکسـ ـترم کرد ○
                                           ☼       ولـی هیـ ـچ وقتـ ـی ندیدی          گریـ ـه هـ ـامـ ـو نـ ـشنـ ـیدی
                                     ☼       تـ ـو نـ ـدیـدی حـ ـال مـ ـارو          حـ ـ ـال عـ ـاشـ ـــــقـ ـای زارو
                                 ☼       آخــرش قصـ ـه تموم شـ ـد          عمـ ـر من بـود که حـ ـروم شد
                            ☼       بـ ـرو دیـ ـگه مهـ ـربـ ـونـ ـم          ولـ ـی باز بـ ـ لات بـ ـه جـ ـونم
                        ☼       نــ  ـمیخوام دلـ ـت بگیـ ـره          گـ ـر چـ ـ ـه ایـ ـن دلم اسیـ ـره
                   ☼       بـرو خوشبخت شی الهی          آخـرش نشـ ـه سـ ـیـــ ـاهـ ـی
               ☼       بـرو منـ ـهم دیـ ـگه میـ ـرم          راه تـ ــ ـازه ای مـ ـیـ ـگـ ـیـ ـرم
            ☼       دیـ ـگه رو گـ ـل نمیخـ ـندم           راه قلـ ـبـ مـ ـو مـ ـیـ ـبـ ـنـ ـدم
            ☼   تـ ـ ـا که یـ ـک روزی بمیرم          یـ ـه گـ ـوشه آروم بـ ـگـ ـیـ ـرم

           اون زمون نیای تو پیـ ـشم          نشی باز تـو قــوم و خیـ ـشم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 



تاريخ : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | 10:31 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

حسرت دیدن تو

 

 

حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد 

آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خرابش کرد

بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام

لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد

مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود

 

 

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

 

آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد

 

شهر را از تب بیماری من جایی نیست

 راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد

 

اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود

جام اندوه تو مر همره و همرام کرد.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



تاريخ : سه شنبه 24 دی 1389 | 2:6 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |

عشق در جوانی

 

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد

در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد

آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد

آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

 

آرزو دارم شبي عاشق شوي

آرزو دارم بفهمي درد را

تلخي برخوردهاي سرد را

مي رسد روزي كه بي من سر كني

مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني ...

نظرت چیه عاشق



تاريخ : سه شنبه 24 دی 1389 | 1:56 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 11 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.