مینویسم با دلی پر غم
دلم گرفته هم از زمین هم از زمون هم از خودم ،
یه خبرایی داره میشه و این امید آخرمه چون کوه هم آخر ریزش میکنه
روزگار بازیش خیلی زیاده و غم و درد هر کسی فرق داره ولی دل باید خیلی بزرگ باشه
خسته که شی میفهمی چی میگم من از خستگی هام خسته شدم
تنهایی هم هم دمم شده ولی یه اتفاق منو به کل عوض کرد خیلی فرق کردم
تا میتونین دل نبندیم خیلی بهتره چون اگه آسون بود فرهاد کوه نمیکند دل میکند
راستی میخونین این حرفامو بغض نکنین ؛
دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد
دگر آهم نمي گيرد
دگر اين سازها شادم نمي سازد
دگر از فرط مي نوشي
مي هم مستي نمي بخشد
دگر در جام چشمم باده شادي نمي رقصد
نه دست گرم نجوائي به گوشم پنجه مي سايد
نه سنگ سينه ي غم چنگ صدها ناله مي کوبد0
سر نوشت واس ما بد نوشته شده ملالی نیس
ولی
اوس کریم از دستمون دلخور نشو بازم به تمام دادهای و نداده هات شکر ولی دله دیگه میگیره خیلی ها زود فراموشت میکنن ولی تو خدایی دیگه صبوری (عجب صبری خدا دارد) ،خیلی چاکریم
نظرات شما عزیزان: