عاشق بعد از چند لحظه با اه ناله بیرون امد تیغ های گل رز رفته بودند توی چشم عاشق و اون رو کور کرده بودند دیوانگی خیلی از کارش ناراحت شده بود و هز طور که میتونست میخواست جبران کنه واسه همین به عاشق گفت برای جبران کارم چکار کنم...عاشق هم گفت تو منو کور کردی وتا آخر عمر باید دستم منو بگیری و منو راهنمای کنی
از همون موقع که عاشقی با دیوانگی همراه شد.................................
نظرات شما عزیزان: