دو تا عاشق دلسوخته بودن که خیلی همدیگه رو
دوست داشتن.پسره هر روز برای دیدن اون دختر
کل عرض دجله رو شنا می کرده.یه کار واقعا سخت
که اون به دلیل دیدن معشوقش انجام می داده
بعد چند وقت که هر روز همدیگه رو میدیدن
پسره به دختره می گه این خال سیاه که روی
صورتت هست خیلی زشته.دختره بهش می گه
از فردا دیگه به دیدن من نیا چون تو دجله غرق
میشی.پسره می گه این چه حرفیه من شناگر
ماهری هستم امکان نداره غرق بشم.
دختره می گه تو هرروز به عشق من میومدی ولی
حالا دیگه عیب های منو می بینی و اون قدرت
شنا کردن رو که از عشق می گرفتی نداری
پسره به اون حرف توجه نکرد و روز بعد هم
طبق عادت رفت که رودخونه رو شنا کنه
دیگه چون اون عشق تو وجودش نبوده غرق
میشه ...................
نظرات شما عزیزان: