وقتی در ایوان دلتنگی هایم مینشینم وبه منظره خزان زده تنهایی چشم میدوزم,این یاد توست که مرا به کوچه باغ های بهاری عشق میبرد و چه خوب است وقتی در بارش باران بهاری محبت چتر ها را میبندیم و تو دستانم را میگیری و با هم عطر عشق را تلاوت میکنیم و بوی خاک باران خورده لحظه های آشنایی در تار پود وجودمان میپیچد ,لحظه هایی که درختان روحمان سر در هم آوردند و به هم پیوستند و شکوفه دادند و بارور شدند و ...سیب...میوه ممنوعه عشق را نثار وجودمان کردند....
و درود باد برآن هنگامه که چشمانم را می بندم وتو...وتو گلبوسه مهربانی را از لبانم میچینی.. آه.. آن لحظه گویی همه شیرینی دنیا را در دلم آب میکنند ...و ستایش آن لحظه ای که دلم میخواهد ازشوق بمیرد, لحظه ای که پروانه دلم در شعله آغوش گرمت میسوزد و پر و بالش را نثار قدم دلت میکند تا منت نهی بر قلبم ,عشقم,که جاویدی در آن..
یاد باد خاطرات حال,گذشته و آینده مان..که با یاد آنهاست که خزان تنهاییم بهار میشود..با یاد شور انگیز توست که بهاری میشوم عشق من..ای که تمام یادها و لحظه هایم به فدای نیم گاهت..به دنیایم جان میبخشد شوق خنده هایت...........
نظرات شما عزیزان: