یاد اون حرفای قشنگت می یفتم که می گفتی دوستم داری همیشه کنارمی و کلماتی که فقط توی قصه ها بود و در بین آنها تیشه ای کم بود برای فرهاد شدن من و عشقی کم بود برای شیرین شدن تو ولی با تمام این حرفها اون پیره زن این بار تورا فریب داد ولی منو کشت .اشکال نداره که تیشه ندارم در عوض برایت با اشکانم کوه رو می کنم ولی….. نه کوهی بین ماست نیست .
دستان قریبه گرما دارد؟ یا شایدم عشق تو به دستانتان گرما می بخشد.خیابان ها زیبا شده نه؟ یادم میاد می گفتی دوست دارم تمام خیابان های دنیارو باتو قدم بزنم.خیابانهای دنیا تموم شده یا دیگر توان نداری یا اینا هم رویا بود؟
یاد گل های سرخ می یفتم که بهم می دادی .نمی دونستم نشون چی بود .نشون عشقت بود یا رنگ سرخ خون من؟
حرفا زیبا بود ولی فقط ظاهرشون زیبا بود .حرفایی که فقط رو کاغذ زیبا بود . با حرفای قشنگت و چشمان زیبایت منو تا اوج آسمون بردی ولی ناگهان در بین ابرها منو تنها گذاشتی و فقط جایی پایی روی قلبم جا گذاشتی.چشمان را بستم گفتم شاید خوابم ولی خواب نبودم من بیدار بودم و داشتم می دیدم که دیگر در یاد تو مرده ام .
موقعی که یاد تو میوفتم در هنگامی که می نویسم، دستم خط می خورد و به جای عشق دیگر می نویسم خیانت.
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : سه شنبه 19 دی 1389
| 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |